اشعار در مورد غربت و مجموعه شعر در مورد دوری تنهایی و غم غریبی در سال ۱۴۰۳
در این مطلب از سایت سرگرمی روز
اشعار در مورد غربت و مجموعه شعر در مورد دوری تنهایی و غم غریبی برای شما گردآوری کرده ایم. امیدواریم لذت ببرید. در ادامه همراه ما باشید.
اشعار خاص و قشنگ در مورد غربت
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزادکوچ تا چند! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داداین که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یادعاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شادچشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
شعر قشنگ در مورد غربت
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از غربت تنهایی هاست
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه هستی میدادحمید مصدق
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
من یک مسافرم،
از غربتی به غربت دیگر
و از رویایی به رویایی دیگر!
ای که گفتی که به غربت چه فتادی خواجو
چه کنم دور فلک دور فکند از وطنمخواجوی کرمانی
اشعار غم انگیز در مورد غربت
غربت آن است
که در جمعی و جانانت نیست..!مولانا
این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشمحافظ
کیست که غربت رفته را یاد کند
دل غربت زده را شاد کند
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانمسعدی
خبری یا نه در ی
غیر من آخر دگری نیست
در این ظلمت غمگین
من دعا می کنم اما
چه کنم نیست کسی تا کند آمین
چه بگویم که نباید دل شاد تو بلرزد
اگر آنگونه شود حرف دلم مفت نیرزد
مرغ امید دلم حیف که پر زد
جغد غربت زده ام هیچ کجا خانه ندارم
چه امیدیست نگهدار من از مرگ حقیرم
من تنها نگران می نگرم خلق خدا را
همه باهم و من از خویش جدا آه خدا راه نجاتی
همدمی همنفسی مانده دلم در قفسی تنگ خدایا
می دانم
حتی نگاهم نمی کنی
من تو را
در خیابانی تاریک
به غریبه ها سپردم
دست های گرمت را به دست سردشان دادم
همین امروز
می دانم …
به غربت خودم می خندم
که در این دیار
دل می بندم
به تو
چرا اینقدر تنهایی؟
بر غربت دستانم نگاه کن
حجم خواهش را در چشمانم بنگر
ببین که نگاه خیسم هنوز
بر تو خیره مانده
تو بیا
مهربانم تو بیا
تو مرا خواهی دید
تو مرا خواهی برد
تو مرا با خود خواهی برد
و به من خواهی گفت
که نسیم روزی
گیسوانم را نوازش خواهد کرد
و نگاه شقایق روزی
در نگاهم گره خواهد خورد
تو به من خواهی داد
شوق را
امید را
تا حضور سبز تو خواهم نوشت
برای تو ای قشنگ ترین
و ترانه هایم را هر شب
برای باران خواهم خواند
میدانم روزی می ایی
تو می ایی
پشت پنجره ی تنهاییم منتظرت خواهم ماند
چه اهمیت دارد
گاه اگر که شب بر پنجره ام می کوبد
و هوای غربت
سکوتم را پر می کند…
غربت
تو غربتم، چه تنها
نشی تو مثل ِ مَنهانه دوست و آشِنایی
که دردمو بدونه
نه عشق ِ موندگاری
که تا ابَد بمونهحتا پرنده ها که
بی دون و آب و لونَن
قدر ِ هَمو همیشه
تو زندگی میدوننتو غربتم، چه تنها
نشی تو مثل ِ مَنهااینجا دل ِ آدما
یخ شده، از سنگ شده
برای اون قدیما
دل ِ همه تنگ شدهبگو چه فایده داره
دل ِ همو شکستن؟
برای زنده موندن
به واژه دل نَبَستن؟تو غربتم، چه تنها
نشی تو مثل ِ مَنها
رو بوم آسمون من، پر میزنن کـبـوتـــرات
ابری شده نگاه من، بازم دلم تنگــــه برات
یه شب کنار پنـــجره، نامه نوشتم واسه تو
گرفته رنگ عاشــقی، غربت پر رنگ شباتبارون گرفـــته گونه هام، منتظر پرنده هام
به چشم من نیگا نکن، تحملش سخته برام
تنها دلیل زنـــــدگی؛ خسته شدن یاسمنا
بهونه ای شده غــــمت، واسه ترانه گفتنامتکیه به شونه هام بده، به خاطر ســتاره ها
بخون از عاشقی برام، شعری پر از گلایه ها
چیزی ندارم به خدا، ساحل چشمام مال تو
رود غمام رد میشه از، شهر سفید نامه هاشب شده آسمون دل، غصه نشسته رو دلم
خیره شدم به عکس تو، دلم گرفته، کسلم
خیلی عزیزی واسه من، خیلی دوستت دارم ولی
یه قولی دادم به خودم، اگه بگی برو، برمگفتی اگه بهار بشه، دوباره از سفر میای
محض دل اقاقیا ، یک دفه بی خبر میای
می ترسم از چشمای تو، روزی که برگشتی بگی
از عا شقی خسته شدی ، یه حس تازه تر میخوای