اسم پسر ایرانی جدید 1403 + اسامی باکلاس و خاص برای پسر
در این مطلب مجموعه ای از اسم پسر خاص و جدید ایرانی، اسم شیک و امروزی، اسم پسرانه اصیل و فارسی، بهترین اسامی پسر همراه با معنی، اسم پسرانه مذهبی برای فرزند ذکور را گردآوری کرده ایم. امیدواریم این لیست به شما کمک کند، زیباترین نام را برای فرزند خود انتخاب کنید.
لیست اسم پسر با کلاس 1403 به ترتیب حروف الفبا
اسم پسر با چه حرفی شروع شود روی آن کلیک کنید
اسم پسر با حرف آ (الف)
اَرسام: به معنای آرشام
اَرشیا: تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت
اَشکان: منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود.
اِرمیا: بزرگ داشته شده، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر نبی و لقب حضرت علی (ع) (اسم پسر و دختر)
ادیب: زیرک، نگاهدارندهی حد همه چیز؛ بافرهنگ، دانشمند؛ خداوند ادب؛ آن که در علوم ادبی تخصص دارد.
الیا: الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
امیرسام: نام مرکب از امیر و سام (سام به معنی آتش)
امیرعلی: امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا.
ایلیا: خداوند خدای من است؛ در تورات از انبیای بنی اسرائیل که در عهد عتیق، عهد جدید و قرآن (= الیاس) از او یاد شده است؛ (در سُریانی) نام امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب(ع)
آبان: آبها، (در گاه شماری) ماه هشتم از سال شمسی، (در قدیم) نام روز دهم از هر ماه شمسی، (در اعلام) نام فرشته ی موکل آب و تدبیر امور مسائل آبان ماه
آبتین: اسم پدر فریدون پادشاه پیشدادی، و نیز از شخصیت های شاهنامه فردوسی، به معنی روح کامل، انسان نیکو کار
آتیلا: (آت به معنی اسب + یلا (صفت))، به معنی چابک، شجاع؛ نامی
آتین: در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده
آدرین: آدریانوس، به فتح ی، یکی از پادشاهان روم که فتوحات زیادی داشت و به ادبیات علاقمند بود.
آراد: (تلفظ: ārād) (در اعلام) نام فرشتهی موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که به روز آراد متعلق است، نام روز بیست و پنجم ماه شمسی، (در پهلوی) آرای، آراینده – آراج، نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم میدانند.
آراز: ارس؛ (اَعلام) قهرمان منسوب به طایفهی آس
آرتا: پاک، نام پهلوان ایرانی – ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است.
آرسام: (تلفظ: ārsām) گونهای دیگر از واژه آرشام، آرشام – آرشام، خرس، زورمند، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان هخامنشی
آرشام: (تلفظ: āršām) دارای زور خرس، خرس نیرو، (در اعلام) پسر آریامنه و پدر و یشتاسپ از خاندان هخامنشی – به معنی خرس و به معنی زور، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان هخامنشی
آرمین: (تلفظ: ārmin) (در اعلام) نام چهارمین پسر کیقباد سردودمان کیانی، نژاد آرمین کی آرمین – از شخصیتهای شاهنامه، نام چهارمین پسر کیقباد، مرد همیشه پیروز
آروین: (تلفظ: ārvin) امتحان و آزمایش و تجربه، آزموده و آزمایش شده – تجربه، آزمایش امتحان آزمون
آریا: (تلفظ: āriyā) آزاده، نجیب، شعبه ای از نژاد سفید که از روزگاران بسیار قدیم در ایران، هند و اروپا ماندگار شده اند، نژاد هند و اروپایی – نژاد هندوارپائیان که در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدند گروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتند. نام میهن عزیز ما ایران از این کلمه گرفته شده است.
آریامهر: برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی، لقبی که شهریور ۱۳۴۴به مناسبت ۲۵مین سال سلطنت از طرف مجلس سنا و شورای ملی به محمدرضا پهلوی داده شد
آریان: (تلفظ: āriyān) منسوب به آریا، آریایی، آریا
آرین: مرد آریایی – آریایی نژاد، از نسل آریایی
آریو: (تلفظ: āriu) (آری = آریا + او/، u/ (پسوند نسبت و شباهت))، منسوب به قوم آریایی، شبیه آریائیان، آریایی – نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی
آزرمگان : با حیا، مودب، سربه زیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فرخزاد سردار ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
آژند : (تلفظ: āžand) گل و لای ته حوض و جوی، کلافه نخ، (در قدیم) (در ساختمان) ملاط – پیوند دهنده، چسباننده، در اصطلاح بنایی ملاطی که بین ردیفهای آجر می گذارند.
آژنگ : چین و شکنی که بر پوست بدن و بخصوص پیشانی می افتد، خشم، موج کوتاهی که روی سطح آب ایجاد می شود
آسام : سام، داستان خوشایند، حدیث خوش، همچنین از شخصیتهای شاهنامه و اسم پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال و جهان پهلوان ایران در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی، همچنین نام یکی از ایالتهای مرزی شمال شرقی هند که مجاور بنگلادش است.
آسپیان : آبتین، روح کامل، انسان نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
آسدین : نام موبدی در سده دهم یزگردی
آسیم : (تلفظ: āsim) به لغت زند و پازند استاد عظیم الشأن و بلند مرتبه، (در پهلوی، asēm) آسیم به معنی سیم و نقره است – استاد بزرگ مرتبه واستاد عظیم الشأن
آسیداد : آسیدات، نام یکی از بزرگان هخامنشی
آوید: (تلفظ: āvid) دانش، خرد، عقل (در زبان اوستایی کلمههای ‘ آوید، وید، ویدا ‘ هر سه به یک معنی به کار رفته است) – مشتاق و خواهان (اسم دختر و پسر)
آیدین: شفاف و روشن، درخشنده مانند ماه
اسم پسر جدید و امروزی به ترتیب حروف الفبا
ناب ترین اسم های پسر که با حرف ب شروع می شود
بَردیا: دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجه (سومین پادشاه هخامنشی) است که در اوستایی به معنای بلند پایه است.
بَرسام: آتش بزرگ مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش)، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی، از نامهای شاهنامه؛ فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید.
بَشیر: مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ از القاب پیامبر اسلام(ص)
بُرنا: جوان؛ شاب، ظریف، خوب، نیک، دلاور.
بِنیامین: یعنی پسر دست راستِ من؛ آخرین پسر حضرت یعقوب (ع) و برادر تنی حضرت یوسف (ع).
بِهنود: از کلمات دساتیری به معنی پسر عزیز، نام پادشاهان هند
بِهنیا: نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف.
بِهیاد: (به + یاد) دارندهی بهترین یاد؛ کسی که از او به نیکی یاد میکنند.
بِهینا: (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین
بابک: پرورنده و پدر را گویند؛ خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان؛ پدر اردشیر
باراد: نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت آمده است.
باربد: پسوند محافظ یا مسئول، خداوندِ بار (بارگاه)، پردهدار؛ نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز.
بزرگمهر: بسیار مهربان، طبق روایات نام وزیر فرزانهی انوشیروان که در منابع فارسی و عربی او را به برخورداری از خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کردهاند.
بهداد: آفریده خوب
بهدین: پیرو آیین زرتشتی
بهراد: مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده)
بهزاد: مرکب از به (بهتر، خوب) + زاد (زاده)، نام نقاش و مینیاتوریست معروف در اوخر عهد تیموری و اوایل عهد صفوی، از شخصیتهای شاهنامه، همچنین نام اسب سیاوش، نام یکی از بزرگان درگاه انوشیروان پادشاه ساسانی
بهسود: از نامهای زمان ساسانیان
بهشاد: نیکوی شاد؛ مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
بهنام: دارای نام نیک
اسم پسر کمیاب با حرف پ
پَرهام: فرشته خوبی، همچنین به معنی پیر همه (پدر همه) میباشد. معادل عبری آن آبراهام میباشد. نامی است پارسی باستانی و معرب آن ابراهیم است، صورت فارسی ابراهیم.
پَیام: الهام، وحی؛ مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانهای از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگر فرستاده شود.
پارسا: آن که از ارتکاب گناه و خطا پرهیز کند، پرهیزگار، زاهد، متقی، دیندار، متدین، مقدس؛ عارف، دانشمند.
پدرام: آراسته؛ نیکو؛ خوشدل، شاد؛ سرسبز وخرم؛ مبارک، فرخ، خجسته؛ شادی، خوشحالی.
پندار: فکر، اندیشه، وهم، گمان، ریشه پنداشتن (اسم دختر و پسر)
پویا: ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است؛ آن که برای به دست آوردن چیزی میکوشد، دونده پی چیزی وجویندهی آن
پویان: آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است، روان؛ دونده، دوان، شتابان؛ جوینده؛ جستجو کننده.
پوریا: بسیار دارنده
اسم پسر با حرف ت شروع شود
تابال : معنی: نام فرمانداری ایرانی در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
تابش : معنی: فروغ آفتاب یا آتش، گرمی، حرارت
تاجیک : معنی: ایرانی، آنکه ترک و مغول و عرب نژاد نباشد
توحید: یگانه دانستن خدا؛ اقرار به یگانگی خداوند، یکتا پرستی؛ اخلاص
توفان: جریان هوای بسیار شدید، هیاهو و غوغا (اسم دختر و پسر)
تیام: چشمانم؛ عزیز و گرامی (اسم دختر و پسر)
اسم پسر عربی با حرف ث
ثابت : پابرجا، استوار، پایدار
ثارالله : خون خدا، لقب امام حسین (ع)
ثاقب : معنی: هوشیار، تند دریابنده (ذهن، فکر)، روشن، فروزان
ثالث : سوم
ثامر : میوه دهنده، ثمردهنده
ثهلان : نام کوهی است که شعرا به آن تمثل میکنند
اسم پسر با حرف ج
جاوید : معنی: همیشگی، ابدی
جویا : جستجو کننده، جوینده
جهانیار : یاور و یاور مردم جهان
اسامی پیر با حرف چ
چابک : چالاک، زیبا و ظریف، زیباروی
چاکان : نام روستایی در نزدیکی لاهیجان
چالاک : دارای سرعت و مهارت در عمل، چابک؛ بلند؛ آراسته؛ بزرگوار
چاووش : آن که پیشاپیش زائران با صدای بلند و به آواز اشعار مذهبی میخواند؛ مأمور تشریفات در دربار؛ نقیب لشکر و قافله.
چاوه : عزیز
چراغعلی : چراغ (فارسی) + علی (عربی) روشنایی که از علی میتابد.
چکاد : بالای کوه، قله
چمران : نام پارسایی در یشتِ سیزدهم (اوستا)
چنگیز : قوی، محکم، نام پادشاه معروف مغول
چهربرزین دارنده نژاد برتر
چهرآزاد : نام جد اسپهبد بختیار پسر پادشاه فیروز ساسانی
چهرآذر : آذرچهر، دارای چهرهای چون آتش
چیا : کوهستان، کوه
چیاکو : کوه کوچک
چیلان : عناب
اسم پسر با حرف ح
حِسام: شمشیر تیز و برنده
حِسانمعنی: بسیار نیکو، بسیار خوب، نیکروی
حامی: منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده، پشتیبان.
اسم های قشنگ و جدید ایرانی برای پسر
اسامی پسر با حرف خ
خابان : نام سردار ایرانی در زمان رستم فرخزاد
خاروس : نام یکی از فرماندهان اسکندر مقدونی
خاقان : لقب پادشاهان چین و ترک، پادشاه
خاوین : پاک سرشت
خداآفرید : آفریده خداوند
خدابخش : عطای الهی، بخشیده خداوند
خدابنده : بنده خداوند، لقب سلطان محمد اولجایتو پادشاه مغول
خداداد : عطا شده از سوی خداوند
خدادوست : دوستدار خداوند
خرداد : کمال، رسایی، نام ماه سوم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان آب، از شخصیتهای شاهنامه
خدایار : آن که خداوند یار اوست
خراد : نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
خردادبرزین : نام پزشکی ایرانی در دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
خردادپرویز : نام یکی از پادشاهان ساسانی
خردادبه : مرکب از خرداد (نام فرشته نگهبان آب) + به (بهتر، خوبتر)
خرزاد : خورزاد، نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
خرمشاد : با طراوت و شاداب
خروش : فریاد، بانگ
خسروپرویز : نام یکی از پادشاهان ساسانی
خسروداد : داده پادشاه
خسروزاد : زاده پادشاه
خسروشاد : پادشاه شاد و خرم
خشاش : از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
خشایار : تغییر یافته خشایارش، مرکب از خشیه به معنای شاه و ارش به معنی مرد دلیر، شاه دلیر نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
خشنود : خوشنود ، راضی
خنجست : از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری در زمان هرمز پسر انوشیروان پادشاه ساسانی
خندان : بشاش، کسی که همواره میخندد.
خورزاد : نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
خوزان : نام پهلوانی ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
خوشیار : دوست و یار شاد و شادمان
خوشچهر : آن که چهرهای زیبا و خوشایند دارد.
خوشنواز : خشنواز
اسم پسر با حرف د
داتام: (تلفظ: dātām) آفریننده و مخلوق، نام یکی از فرماندهان پارسی کاپادوکیه
داتیس: (تلفظ: dātis)، سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش هخامنشی.
دادمهر: عدالت دوست؛ نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تاریخ.
دارا: برخوردار از چیزی یا در اختیار دارندهی چیزی، صاحب، مالک، ثروتمند؛ (به مجاز) خداوند
دامون: دشت و صحرا؛ از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان.
دانا: دارای عقل و تجربه، خردمند، عاقل، دارای علم و آگاهی، عالم، علیم.
دانوش: نام شخصی در داستان وامق و عذرا
دایان: سرافرازی، تکیه گاه
نام پسر با حرف ذ
ذاکر : آنکه خدا را ستایش میکند، آن که ذکر خدا میگوید؛ یاد کنندهی خدا؛ یاد کننده
ذَبیح : ذبح شده، مذبوح
ذکا : هوشمندی، تیزهوشی، خورشید
ذوالفقار : در لغت به معنی صاحب فقرات، و فقره هر یک از مهرههای پشت است که ستون فقرات از آن مرکب است
اسم پسر با حرف ر
رَسام: رسم کننده، طراح، نقاش
رَها : اسم پسرانه و دخترانه به معنی نجات یافته و آزاد، با آزادی، آزادانه، رهایی
رُهام: در شاهنامه پهلوان ایرانی، (در عربی) پرندهای که شکار نکند.
راتین: رادترین، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی
رادمان: رادمنش، کریم، با سخاوت، نام سرداری معاصر خسرو پرویز ساسانی.
رادمهر: خورشید بخشنده، بخشنده همچون خورشید
رادنوش: مرکب از راد (جوانمرد، بخشنده) + نوش (نیوشنده)
رادوین: جوانمرد کوچک
رادین : بخشنده، جوانمرد
راژان : خوابیدن، جنبیدن گهواره، روستایی در بخش سلوانا، شهرستان ارومیه
راستین: حقیقی، واقعی، راست قامت
رامبد : رئیس رامشگران؛ آرامش دهنده، فرشته
رامتین : رامسین، رامین، نوازنده، سازنده؛ نام شخصی که واضع چنگ بوده
رامسین: گونهی کهنه رامتین به معنی سازنده و نوازنده است.
رایا : آنکه مورد توجه خداوند است، فکر و اندیشه (اسم دختر و پسر)
رایان: باهوش و دانشمند، نگهبان آسمان، در عربی نام کوهی در حجاز و نام شهری و روستایی است. (اسم دختر و پسر)
رایبد: به ضم ب، دانشمند، حکیم، دانا، خداوندگار خرد، مرکب از رای به معنای دانش و خرد و بد پسوند ملکیت
رستاک: (تلفظ: rastāk)، شاخهی تازهای که از بیخ درخت برآید، زادهی درخت مو (اسم دختر و پسر)
اسم پسر با حرف ز
زامیاد: زاده فرشتگان، نگهبان زمین، نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم
زانکو: به دنبال دانش و علم، شبیه به کوه
زانیار: یار دانا و دانشمند
اسم پسر با حرف ژ
ژابیز : نام گیاهی و دارویی گیاهی که به بومادران (بوی مادران) معروف است، اشک آتش
ژافه : نوعی گیاه بدبو، نام پسر سوم نوح
ژاماسب : جاماسب، از شخصیتهای شاهنامه، نام خردمندی ایرانی، وزیر و راهنمای لهراسپ و گشتاسپ پادشاهان کیانی
ژان : نام روستایی در نزدیکی سنندج
ژاو : خالص و چکیده هر چیز
ژاییز : ژاییژ، شراره آتش
ژنگ : چین و شکنجی که بر روی و اندام مردم پدید آید از پیری. (برهان ). آژنگ. و ظاهراً ژنگ بدین معنی مخفف این کلمه است
ژوان : میعادگاه عاشق و معشوق
ژوبین : ژوپین، زوبین، نیزه ی کوچک که در جنگهای قدیم به سوی دشمن پرتاب می کردند، (در اعلام) نام پسر پیران زوبین – نوعی نیزه کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز
ژورک : پرنده ایست سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و بعض گویند پرنده ایست که سر و گردن او سرخ میباشد و او را سرخاب گویند
ژیار : شهرنشینی، تمدن؛ زندگی شهروندان
ژیان : خشمناک و غضبناک؛ بیباک و شجاع
ژیگس : نام نیزه دار سادیارتس آخرین پادشاه لیدی از سلسله ٔ هرقلی ها. نام پدر میرسوس سردارپارسی بعهد داریوش بزرگ
ژیوار : زندگی، نام کوهی در اورامان
ژی : ژی در کردی به معنای زیستن
اسم پسر با کلاس جدید
اسم پسر با حرف س
ساتیار: از نامهای زرتشتی که گونهی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد، نام یکی از سرداران داریوش.
ساشا: مدافع و محافظ مردان
سام: آتش، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال، در عبری سام به معنی ‘اسم’ است و آن نام فرزند ارشد نوح نبی (ع) میباشد.
سامان: سرزمین، ناحیه، محل، مکان؛ ترتیب و روش چیزی یا کاری، ثروت، دارایی، قوت، توانایی؛ صبر، آرام و قرار
سامی: عالی، بلند مرتبه، بلند؛ منسوب به سام پسر نوح نبی (ع)
سامیار: ثروتمند
سبحان: پاک، منزه؛ از نامهای خداوند
سپنتا: پاک و مقدس
سپهر: آسمان؛ روزگار
سپهراد: جوانمرد سپاه و لشگر، شجاع و دلیر
سدرا: نام درختی در آسمان هفتم بهشت
سورن: دلیر و توانا، نام سردار ایرانی، نام یکی از خاندانهای هفتگانه ممتاز در زمان اشکانیان
سورنا: سُرنا، سردار دلیر پارتی معاصر اشک سیزدهم
سورین: (تلفظ: surin)، منسوب به سُور، آن که شادمان و مسرور است، توانا، دلیر
سیاوش: دارندهی اسب نر سیاه، پسر کیکاووس پادشاه کیانی
سیروان: عربی ساربان، نام رودی در غرب ایران که از استانهای کردستان و کرمانشاه میگذرد.
اسم های پسر ایرانی
اسم پسر با حرف ش
شَنتیا: نام حضرت علی (ع) در زبور داوود، پیروز
شادمهر: ویژگی آن که دارای شادی و مهربانی است.
شارونا: سرزمین پربار و حاصلخیز
شاها: نام قلعهای که هولاکوخان اموال و خزاین خود را آنجا گذاشته بود.
شاهرخ: دارای رخساری چون شاه، شاه منظر، شاه سیما
شاهین: نوعی پرندهی شکاری از خانوادهی باز؛ برج میزان
شایان: شایسته، سزاوار، در خور؛ فراوان
شروین: معشوق مردمان، پایدار و نامی، نام قلعهی شروان؛ نام انوشیروان دادگر
شهاب: پدیدهای به شکل خطی درخشان که به علت برخورد سنگ آسمانی با جو زمین و سوختن سریع آن به طور ناگهانی در آسمان دیده میشود، بزرگی و جلال
شهراد: پادشاهِ جوانمرد
شهزاد: شاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه
شهنام: بزرگ نام و دارندهی نامِ شاهانه؛ نیکنام، نکونام
شهیاد: مرکب از شه (شاد) + یاد (خاطره)
شهیار: همدم، همنشین و مونس شاه؛ نظیر و همتای شاه؛ (به مجاز) بلند مرتبه
شیانا: پاداش دهنده جزا دهنده مرکب از شیان (جزا و پاداش) + الف فاعلی
نام پسر با حرف ص
صابر : صبور، صبر کننده، شکیبا؛ از نامهای خداوند
صاحب : دارنده، مالک، دارا؛ همنشین و همصحبت، یار؛ فرمانروا و حاکم
صادق : آن که گفتارش مطابق با واقعیت است، راستگو، راست و درست و راستین؛ لقب امام جعفر صادق(ع)
صالح : شایسته و درستکار، نیک، خوب، درست؛ دارای اعتقاد و عمل درست دینی؛ پیامبر قوم ثمود
صانع : سازنده، آفریننده؛ صنعتگر؛ آفریدگار، خداوند
صَباح : بامداد، صبح در مقابلِ مَسا؛ روز
صدرا : منسوب به صدر
صفا : یکرنگی، خلوص، صمیمیت، نام یکی از گوشههای موسیقی ایرانی، نام کوهی در مکه
نام پسر با حرف ض
ضیا : پرتو، روشنایی، روشنی، ضوء، نور
ضیافت : بزم، پذیرایی، جشن، مهمانی، میهمانی، ولیمه
ضیغم : شیر. اسد. شیر قوی. شیر درنده. شیر گزنده.
ضَرغام : اسد، شیر، صفدر، ضیغم، بهادر، بی باک، دلاور، شجاع
ضحاک : خنده کننده
ضحا : وقت قبل از ظهر.زمانی پس از برآمدن آفتاب
اسم پسر با حرف ط
طالب : خواستار، خواهان؛ در تصوف به سالک گویند.
طاها: طه، نگارش فارسیانه طه میباشد.
طاهر : پاک، پاکیزه؛ بیگناه، معصوم؛ (به مجاز) بی آلایش و بی غش
طوفان : (معرب از یونانی)، توفان؛ جریان هوای بسیار شدید و معمولًا همراه با بارش باران، برف، تگرگ یا رعد و برق؛ (به مجاز) غوغا، هیاهو
طهماسب : تهماسب، دارندهی اسب قوی؛ نام دو تن از پادشاهان صفوی
طَهورا : از واژههای قرآنی به معنی پاک کننده، تطهیر کننده؛ (به مجاز) پاک و پاکیزه
طَیب : پاک، پاکیزه، مطهر
نام های جالب پسر ایرانی
نام پسر با حرف ظ
ظافر : ظفریابنده، پیروزی یابنده
ظاهر : آشکار، برملا، پدید، پیدا، جلوه گر، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار
ظفر : پیروزی، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه، فتح، نجاح، نصرت
ظفرداد : نتیجه گرفتن و حاصل چیزی
ظهور : بروز، پدید، پیدایی، پیدایش، تجلی، جلوه، طلوع، وقوع، هویدایی
ظهیر : پشتیبان، پناه، حامی، مددکار، معین، یاریگر، یاور
اسم پسر با حرف ع
عارف: آن که از راه تهذیب نفس و تفکر، به معرفت خداوند دست مییابد، دانا، آگاه، نام شاعر ایرانی قرن چهاردهم، عارف قزوینی
عرشیا: ملکوتی آسمانی، مرکب از عرش + الف نسبت
اسم پسر با حرف غ
غازی: جنگجوی مذهبی، عنوان چندتن از پادشاهان و افراد تاریخی
غاتفر : از شخصیتهای تاریخی شاهنامه، نام پادشاه هیتال در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی، نیز نام شهری در آسیای میانه
غالب: غلبه کننده بر دیگری در جنگ، فاتح، پیروز؛ مسلط، چیره؛ نام هشتمین جد پیامبر اسلام(ص)
غانِم: غنیمت گرفته و بهرهمند
غَدیر: آبگیری است بین مکه و مدینه در ناحیهی جحفه؛ روز یا واقعه غدیر که در میان مسلمانان حائز اهمیت است.
غضنفر: شیر بیشه
غَفّار: آمرزنده و بخشایندهی گناهان (خداوند)؛ از صفات و نامهای خداوند
غَفور: بخشاینده و آمرزندهی گناهان(خداوند)؛ از صفات و نامهای خداوند که قریب نود بار در قرآن کریم آن را یادآور شده است.
غلام: ارادتمند و فرمانبردار، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد مانند غلامحسین، غلامرضا، غلامعلی
غلامحسن: ارادتمند و فرمان بردار حسن (منظور امام حسن(ع))
غلامحسین: ارادتمند و فرمان بردار حسین (منظور امام حسین(ع))
غلامرضا: ارادتمند و فرمان بردار رضا (منظور امام رضا(ع))
غلامعباس: ارادتمند و فرمان بردار عباس (منظور حضرت عباس(ع))
غلامعلی: ارادتمند و فرمان بردار علی (منظور امام علی(ع))
غلاممحمّد: ارادتمند و فرمان بردار محمّد، (منظور حضرت محمد (ص))
غَنی: ثروتمند؛ آن که از کمک و هم کاری دیگران بی نیاز است؛ از صفات و نامهای خداوند، ویژگی آن که ذات و کمال او به دیگری متوقف نباشد.
غیاث: فریادرس؛ فریادخواهی؛ از صفات و نامهای خداوند
غیاثالدین: پناه دین و آیین
اسامی پسر با حرف ف
فربد: دارای شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند، مناعت، بزرگی، نام پسرانه زیبا
فرجاد: فاضل و دانشمند
فرداد: فر + داد، داده شکوه، زیبایی و جلال
فرزاد: زاده شکوه و جلال
فرزام: لایق، درخور، شایسته
فرزان: فرزانه، خردمند، عالم، دانشمند
فرزین: وزیر در بازی شطرنج
فرشاد: شادمان، مسرور، خوشحال، هم چنین به معنی روح و عقل، کره مریخ
فرشید: دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، درخشانتر، نام برادر پیران ویسه
فرنود: برهان، دلیل
فرهاد: از شخصیت های شاهنامه و از پهلوانان ایرانی جزو سپاه کیکاووس پادشاه کیانی، عاشق افسانهای شیرین
فرهام: نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت
فرهود: پسر زیبا، مرد درشت هیکل، شتابزده، این اسم در لغتنامه دهخدا به عنوان نام عربی ذکر شده است.
فرید: یکتا، یگانه، بی نظیر
فؤاد: دل، قلب
اسامی نام های جدید پسر ایرانی
اسم پسر با حرف ق
قابوس: معرب از فارسی کاووس، نام پسر وشمگیر از امرای آل زیار
قادر: دارای قدرت، توانا؛ از نامها و صفات خداوند.
قارون : (ریشه عبری) معرب از عبری، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل معاصر موسی (ع)
قاسم : بخشکننده، مقسم
قانع: آن که به دارایی خود یا آنچه در اختیار دارد، راضی است و بسنده میکند، قناعت کننده، راضی و خرسند از جواب یا از سخنی که شنیده است، مُجاب
قاهر: مقهور کننده، چیره، توانا
قائم: ایستاده، به حالت عمودی قرار گرفته؛ لقب امام دوازدهم شیعیان که غایب است (عج)
قباد : محبوب، شاه محبوب، سرور گرامی؛ در شاهنامه پهلوان ایرانی
قدرت : توانایی، توان، سلطه و نفوذ
قدوس: پاک و منزه؛ از نامها و صفات خداوند.
قدیر: توانا، قادر؛ از نامها و صفات خداوند.
قطب الدین: محور آیین و کیش
قلندر: هر یک از افراد قلندریه، فرقهای از صوفی که به دنیا بی توجه و نسبت به آداب و رسوم بی قید بودهاند.
قلی (ریشه ترکی): غلام و بنده
قنبر: نام یکی از تابعان علی (ع)
قَوام: استواری، استحکام
قَوام الدین: موجب استواری و استحکام دین
قَهار: نیرومند، پر زور؛ سلطه گر و غالب و چیره؛ از نامها و صفات خداوند
قهرمان: (معرب پهلوان)، آن که در کار دشوار و مهمی مثل ورزش یا جنگ تلاش زیادی کرده و به شهرت رسیده است. دلاور؛ نگهبان و محافظ.
قَیس: با خودنمائی و برازندگی راه رفتن، سختی، اندازه کردن، چیزی را به چیزی قیاس و اندازه نمودن
قیصر (ریشه لاتین) : معرب از لاتین، لقب پادشاهان روم و بعضی از کشورهای اروپاییها (به کسر ب)
قیطون: از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه مصر در زمان حکومت اسکندر مقدونی
قیوم: قائم به ذات، بسیار پایدار، از نامهای خداوند
اسم پسر با حرف ک
کارن: شجاع و دلیر، نام فرزند کاوه آهنگر و هم چنین اسم سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم (گودرز) قیام کرد.
کامران: آن که در هر کاری موفق است، چیره، مسلط
کامیار: کامیاب، آنکه کام و نشاط دوست اوست، کامروا و پیروز
کسرا: کسری، معرب از فارسی، عربی شده اسم فارسی خسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد
کوروش: خورشید تابان، موی درهم پیچیده، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی
کوشاد: ریشه گیاهی خوشرنگ
کیا: پادشاه سلطان، حاکم، فرمانروا
کیاراد: پادشاه جوانمرد، مرکب از کیا به معنای سلطان و پادشاه و راد به معنای جوانمرد
کیاشا: شاهنشاه، شاه شاهان، مرکب از کیا (به معنی حاکم، سلطان، فرمانروا) + شا (مخفف شاه)
کیان: پادشاهان، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران
کیانمهر: مرکب از کیان (به معنای سرزمین یا جمع کی به معنی شاه) + مهر به معنی (محبت یا خورشید) دوستی شاهانه، محبت بزرگوارانه، خورشید سرزمین، آنکه در تمام سرزمین برجسته و نورانی و محبوب است است.
کیانوش: مرکب از کیان (به معنای سرزمین یا جمع کی به معنی شاه) + مهر به معنی (محبت یا خورشید) دوستی شاهانه، محبت بزرگوارانه، خورشید سرزمین، آنکه در تمام سرزمین برجسته و نورانی و محبوب است است.
اسم پسر خاص و باکلاس ایرانی
اسامی پسر با حرف گ
گردآزاد :پهلوان آزاده، از پهلوانان حماسه ملی ایران
گرازه : از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه کیکاووس پادشاه کیانی
گرانخوار : از شخصیتهای شاهنامه، نام وزیر اردشیر بابکان، پادشاه ساسانی
گرداب :از شخصیتهای گرشاسب نامه، نام پهلوانی ایرانی در سپاه گرشاسب پهلوان نامدار
گردگیر :از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران افراسیاب تورانی
گرستون : از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار سپاه ماهوی سوری
گرسیوز : دارای استقامت اندک، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و برادر افراسیاب تورانی و از سرداران سپاه وی
گرمانک : از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو نفر رهاننده ایرانیان از دست ماران ضحاک
گرمایل : گرمانک، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو نفر رهاننده ایرانیان از دست ماران ضحاک
گروخان : از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان ایرانی در دربار کیخسرو پادشاه کیانی
گروی : از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زره از سپاهیان افراسیاب تورانی
گژدهم : از شخصیتهای شاهنامه، نام دژدار ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
گستهم : از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیسرو پادشاه کیانی
گشسپ : از شخصیتهای شاهنامه، نام جد بهرام چوبین سردار ساسانی
گشواد : کشواد، دارای بیان شیوا و فصیح است
گلباد : کلباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی
گلشاه : نخستین انسان روی زمین به عقیده پارسیان
گلگله : از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
گلینوش : از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار شیرویه پادشاه ساسانی
گهار : از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی و جزو سپاه افراسیاب تورانی
اسم پسر کوتاه و خاص با حرف ل
لیبرا: آزاده، رها (به کسر ب)
اسم پسر فارسی با حرف م
مارتیا: آدمی، انسان
ماکان: آنچه بوده است.
مانا: (صفت از ماندن) ماندنی، پایدار؛ (در پهلوی) مانند و مانند بودن (اسم دختر و پسر)
مانی: اندیشمند
ماهان: نام پسر کیخسرو، پسر اردشیر، پسر قباد، نام یکی از شهرهای استان کرمان
ماهور: (پسرانه و دخترانه) تابناک، نوعی گل، نوایی در موسیقی
مبین: روشنگر، آشکار کننده؛ آشکار، هویدا، روشن، نورانی
متین: دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ استوار، محکم؛ از نامها و صفات خداوند
مَهدیار: (مَهد = (به مجاز) سرزمین، کشور، میهن + یار (پسوند محافظ و مسئول))، محافظ و نگهبانِ سرزمین و میهن
مَهیار: ماهیار
مِهداد: (مِه = مِهتر، بزرگتر + داد = داده) (به مجاز) بزرگزاده
مِهراب: دارندهی جلوهی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد.
مِهراد: (مِه = مِهتر، بزرگتر + راد = جوانمرد)، جوانمرد مِهتر و بزرگتر
مِهران: دارندهی مهر
مِهربُد: محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت؛ (به مجاز) شخصِ مهربان
مِهرتاش: (مِهر = مهربانی، محبت + تاش (ترکی))، روی هم به معنای هم مهر؛ (به مجاز) با محبت و مهربان
مِهرداد: دادهی مهر، آفریده شدهی مهر؛ نام چهار تن از شاهان اشکانی
مِهرزاد: زادهی مهر
مِهزاد: بزرگ زاده، شاهزاده
مِهیاد: (مِه = مِهتر، بزرگتر + یاد)، تداعیگر مِهتری و بزرگی؛ (به مجاز) مِهتر و بزرگتر
مهرسام: پسر خونگرم و مهربان، مرکب از مهربه معنای مهربانی یا خورشید و سام به معنای آتش است.
مهرشاد: خورشاد، شادمهر، خورشید هدایت کننده
اسم پسر با حرف ن
نویان: امیر سپاه، شاهزاده، لقب سلاطین و بزرگان ترک
نوید: مژده، خبرخوش، بشارت
نیما: نام آور و نامور، در مازندرانی به معنی کمان است.
اسم پسر فارسی جدید
اسم پسر با حرف و
واتیار: سخنگو
وارتان: نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
واروژان: کبوتر نر
اسم پسر کوتاه و خاص با حرف ه
هوتن: نیرومند، خوش اندام، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی
هودادمعنی: نیک آفریده، داده خوب، داده نیک
هوراد: جوانمرد و با خدا، مرد نیک
هوراز: دوست صمیمی
هوفر: مرکب از هو به معنای خوب بعلاوه فر به معنای شأن و شکوه و شوکت، شأن و شکوه نیک، شان و شوکت خوب
هومن: نیک اندیش
هونام: خوشنام، نیک نام
هیراد: کسی که چهرهای خوشحال و شاد دارد.
هیرسا: پارسا
هیوا: امید
اسم پسر با حرف ی
یاسین: نام سورهای در قرآن کریم
یاشار: جاویدان، همیشه زنده، زندگی کننده
یکتا: یگانه، بی نظیر، تنها، یکی از نامهای خداوند، بیهمتا
یونا: به معنی خداوند میدهد، نام دیگر حضرتِ یونس (ع)