اشعار قشنگ در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد (ص) از شاعران مختلف در سال ۱۴۰۳
در این مطلب از سایت سرگرمی روز
اشعار قشنگ در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد (ص) از شاعران مختلف برای شما گردآوری کرده ایم. امیدواریم لذت ببرید. در ادامه همراه ما باشید.
اشعار قشنگ برای پیامبر
ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی
ای ختم پیمبران مرسل
حلوای پسین و ملح اول
سر خیل تویی و جمله خیلند
مقصود تویی همه طفیلند
مهر را روشنی از روی تو افروختن است
ماه را حسن ز رخسار تو آموختن است
گُل به پیش گُل رخسار تو ای رشک بِهشت
همچو خاری است که شایسته آن سوختن است
از عرش ، روی فـرش خدا مستـقـر شدی
با روشنایی ات، شب ما را سحر شدی
تـقـــدیـــر بود، با همه ی مهربانـی ات …
بت های پیــر بتکــده ها را، تبــر شدی
دور مــدار مهــر تـو گــردید،مـاه و مهــر
با یک اشاره، خالق ” شَقُّ القَمَر” شدی
” لَـولَاک ؛ مَـا خَلَقـتُ الاَفلَاک ” یا نـبـــی !
بر هرچه “بود” در دوجهان بود سرشدی
هفت آسمان چو ذره ای از خاک پای توست
بـر آفـریده های زمیـن ، راهـبـر شدی
پیش از بهشــت، نورِ تـو را آفـریـده بـود
تا منـشــأ و بهانـه ی خـلـق بشــر شـدی
با عشقـت از ازل، گِل “آدم” سرشتـه شـد
از ما سلام بـر تو که فخـر “پــدر” شدی
ماه، فرو مانَد از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر، با کمال محمّد
وعده دیدار هر کسی به قیامت
لیله اسری، شب وصال محمّد
محمد اشرف خلق زمین است
دو عالم خلقت او را رهین است
اگر عالم به او توهین نماید
بدان او رحمت اللعالمین است
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
شعر برای پیامبر اسلام
قلب مکه می تپد بی اختیار
مکه سرتا پا غرور و افتخار
رخت نو پوشیده بر تن روزگار
در دل او شادمانی بی شمار
کوی و برزنها چراغانی شده
دیده ها از شوق بارانی شده
فرش شد با فرش دیده این زمین
شادمان در آسمان روح الامین
محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکشچراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کار گاه آفرینشسرو سرهنگ میدان وفا را
سپه سالار و سر خیل انبیا رامرقع بر کش نر مادهای چند
شفاعت خواه کار افتادهای چندریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهییتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد در یتیمشبه معنی کیمیای خاک آدم
به صورت توتیای چشم عالمسرای شرع را چون چار حد بست
بنا بر چار دیوار ابد بستز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داداساس شرع او ختم جهانست
شریعتها بدو منسوخ از آنستجوانمردی رحیم و تند چون شیر
زبانش گه کلید و گاه شمشیرایازی خاص و از خاصان گزیده
ز مسعودی به محمودی رسیدهخدایش تیغ نصرت داده در چنگ
کز آهن نقش داند بست بر سنگبه معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگ دل کردچو گل بر آبروی دوستان شاد
چو سرو از آبخورد عالم آزادفلک را داده سروش سبز پوشی
عمامش باد را عنبر فروشیزده در موکب سلطان سوارش
به نوبت پنج نوبت چار یارشسریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سر معراجز چاهی برده مهدی را به انجم
ز خاکی کرده دیوی را به مردمخلیل از خیل تاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهشبرنج و راحتش در کوه و غاری
حرم ماری و محرم سوسماریگهی دندان بدست سنگ داده
گهی لب بر سر سنگی نهادهلب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ
که دارد لعل و گوهر جای در سنگسر دندان کنش را زیر چنبر
فلک دندان کنان آورده بر دربصر در خواب و دل در استقامت
زبانش امتی گو تا قیامتمن آن تشنه لب غمناک اویم
که او آب من و من خاک اویمبه خدمت کردهام بسیار تقصیر
چه تدبیر ای نبیالله چه تدبیرکنم درخواستی زان روضه پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاکبرآری دست از آن بردیمانی
نمائی دست برد آنگه که دانیکالهی بر نظامی کار بگشای
ز نفس کافرش زنار بگشایدلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آوراگر چه جرم او کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکرانستبیامرزش روان آمرزی آخر
خدای رایگان آمرزی آخر
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
با نفس هاي الهي تو جان می آید
بس که در هر نفست جاذبه ی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست
قبله ی عزت و ايمان به جهان مي آيد
با قدوم تو براي همهی اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد
نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد
شعر کوتاه قشنگ در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
ای آفتاب گردون، تاری شو و متاب
کز برج دین بتافت یکی روشنی آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست
ایمن ز انکساف و مبرّا ز احتجاب
شمس رسل، محمّد مرسل که در ازل
از ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب
امید رحمت است آری، خصوص آن را که در خاطر
ثنای سید مرسل، نبی محترم گردد
محمّأ کز ثنای فضل او برخاک هر خاطر
که بارد قطره ای، در حال، دریای نعم گردد
چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم
که در دریوزه، صوفی، گِرد اصحاب کرم گردد
اگر تو حکمت آموزی به دیوان محمّد رو
که بو جهل آن بُوَد کو خود به دانش، بوالحکم گردد
شعر قشنگ در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توستمکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توستاقرأ باسم ربک یا ایهاالرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توستلات و هبل برای تو تعظیم کردهاند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توستخورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توستبعد از هزار سال دگر می شناسمت
وقتی که جای جای دلم رد پای توستفریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه میشنوم از صدای توست
از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب
بگرفته آستان تو را بر زر آفتاب
از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان
گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب
گرد سر تو شب پره شب پر زند نه روز
کز رشک آتشش نزند در پر آفتاب
گر پا نهی ز خانه برون با رخ چه مهر
از خانه سر به در نکند دیگر آفتاب
گرد خجالت تو نشوید ز روی خویش
گردد اگر چه ریگ ته کوثر آفتاب
شعر قشنگ از عبدالرحمن جامی در مدح پیامبر حضرت محمد ص
مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل
ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال
صورت بینی سیمین تو اشک نبی است
که رُخت گشته دو نیمه است ازو ماه مثال
طرف رویت به خط سبز بود لوح کلیم
که برو کرده یدالله رقم آیات جمال
روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم
ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
مایه ده آدم تویی میوۀ دل مریم تویی
همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی
در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
شعر قشنگ از سنایی غزنوی در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
ای گزیده مر ترا از خلق ربالعالمین
آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین
از برای اینکه ماه و آفتابت چاکرند
می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین
خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال
روی تو نور مبین و رأی تو حبل المتین
نقش نعل مرکب تو قبلهٔ روحانیان
خاکپای چاکرانت توتیای حور عین
مرگ با مهر تو باشد خوشتر از عمر ابد
زهر با یاد تو باشد خوشتر از ماه معین
ای سواری کت سزد گر باشد از برقت براق
برسرش پروین لگام و مه رکاب و زهره زین
بر تن و جان تو بادا آفرین از کردگار
جبرییل از آسمان بر خلق تو کرد آفرین
یک شبی در تاخت جبریل امین
گفت ای محبوب رب العالمین
صد جهان جان منتظر بنشستهاند
در گشاده دل به تو در بستهاند
هفت طارم را ز دیدارت حیات
تا برآیی زین رواق شش جهات
انبیا را دیده ها روشن کنی
قدسیان را جانها گلشن کنی
اول آدم را که طفل پیرزاد
برگرفت از خاک و لطفش شیر داد
شعر قشنگ از شیخ عطار نیشابوری در مدح پیامبر حضرت محمد ص
یک شبی در تاخت جبریل امین
گفت ای محبوب رب العالمین
صد جهان جان منتظر بنشستهاند
در گشاده دل بتو در بستهاند
هفت طارم را ز دیدارت حیات
تا برآیی زین رواق شش جهات
انبیا را دیده ها روشن کنی
قدسیان را جانها گلشن کنی
اول آدم را که طفل پیرزاد
برگرفت از خاک و لطفش شیر داد
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی
برخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شد
با ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونه
بر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورت
وان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدی
گشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی فنا شد
عالم بگرفت الله اکبر
شعر مولانا در مدح پیامبر
هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد
غم پرستی که تو را بیند و شادی نکند
همه سرزیر و سیه کاسه و سرگردان باد
چونک سرزیر شود توبه کند بازآید
نیک و بد نیک شود دولت تو سلطان باد
نور احمد نهلد گبر و جهودی به جهان
سایه دولت او بر همگان تابان باد
گمرهان را ز بیابان همه در راه آرد
مصطفی بر ره حق تا به ابد رهبان باد
آن خیال خوش او مشعله دلها باد
وان نمکدان خوشش بر زبر این خوان باد
کمترین ساغر بزم خوش او شد کوثر
دل چون شیشه ما هم قدح ایشان باد
شمس تبریز تویی واقف اسرار رسول
نام شیرین تو هر گمشده را درمان باد
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار
خطبهٔ شاهان بگردد و آن کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
زانک بوش پادشاهان از هواست
بارنامهٔ انبیا از کبریاست
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام احمد نام جملهٔ انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
کل عالم زبانزد است اینکه
مهربانیت حد ندارد مرد
دست در دست آسمان داری
در زمین میتوان تو را گم کردمثل موجی که در مدار جهان
ماه آرامش از تو می گیرد
حرف هر مجلسی به قشنگیی
عشق با نام تو نمی میردنه سوادی که قصه بنویسی
نه سوالی که بی جواب شود
همه را در دل تو روشن کرد
همه را تا که دین کتاب شود(اقرا) از زندگی بخوان به خدا
دلمان تنگ دل سپردنهاست
اشهد انّ یا رسول الله
اشهد انّ زندگی تنهاستبه دعایت شدید محتاجیم
عصر ما حالِ تازه می خواهد
به خدامان بگو امام زمان
حاضر است و اجازه می خواهد
شعر کوتاه در مدح پیامبر
اي تمام آفرينش خشتي از ايوان تو
علم شرق و غرب عالم سطري از قرآن تو
آسماني ها زميني ها همه مهمان تو
گل کند جان مسيح از غنچه ي خندان تو
خنده ي خورشيد ها از گوهر دندان تو
عقل ها مبهوت تو مجنون تو حيران تو
حرف قرآن را بدان که ظاهریست
زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم
که درو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبی خود کس ندید
جز خدای بینظیر بیندید
تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست
که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عم و خال او
یک سر مویی نبیند حال او