شعر سلام و درود و اشعار قشنگ با موضوع سلام در سال ۱۴۰۳
در این مطلب از سایت سرگرمی روز
شعر سلام و درود و اشعار قشنگ با موضوع سلام برای شما گردآوری کرده ایم. امیدواریم لذت ببرید. در ادامه همراه ما باشید.
شعر قشنگی سلام و درود
صنما تو همچو
آتش قدح مدام داری
به جواب هر سلامی
که کنند، جام داری
امروز شهر ما را صد رونق است و جان است
زیرا که شاه خوبان امروز در میان است
ای جان جان جانان از ما سلام برخوان
رحم آر بر ضعیفان عشق تو بیامان است
به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد؟
حافظ
گوش من منتظر، پیام تو را
جان به جان جسته یک سلام تو را
در دلم خونِ شوق میجوشد
منتظر بوی جوشِ جام تو را…
شعر سلام و درود از سعدی
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
سعدی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سعدی
تیره صبحی
که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی
که ز شهد تو بیانی نرسد
دیر است که دلدار
پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی
و کلامی نفرستاد
حافظ
ز سلام خوشسلامان،
بکشم ز کبر دامان
که شدست از سلامات،
دل و جان ما مُطیّب
اشعار درود و سالم قشنگ
خوشا دمی که درآیی
و گویمت به سلامت
قدمت خیر قدوم
نزلت خیر مقام
حافظ
مراد ازین سخنم دانی حکیم چه بود
سلامی ار نکند حمل بر تقاضایی
مراست با همه عیب این هنر بحمدالله
که سر فرو نکند همتم به هر جایی
سعدی
تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بیدلی درد و سقامست
بجز با روی خوبت عشقبازی
حرامست و حرامست و حرامست
چو چشم خود بمالم خود به جز تو
کدامست و کدامست و کدامست؟
به هر دم از زبان عشق بر ما
سلامست و سلامست و سلامست
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغمبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
به نوکِ خامه رقم کردهای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
حافظ
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد