شعر عاشقانه عربی با ترجمه فارسی از شاعران معروف عرب با عکس نوشته در سال ۱۴۰۳
در این مطلب از سایت سرگرمی روز
شعر عاشقانه عربی با ترجمه فارسی از شاعران معروف عرب با عکس نوشته برای شما گردآوری کرده ایم. امیدواریم لذت ببرید. در ادامه همراه ما باشید.
پیام قشنگی عاشقانه عربی
انت الحب اللی بکانی
نسانی حالی نسانی
یا منشف دمی بعروقی
اوعى تنسانیتو عشقی هستی که باعث شدی اشک از چشمهای من روانه شود
تو باعث شدی من حس و حالی که دارم را به دست فراموشی بسپارم
تویی که باعث شدهای گردش خون درون رگهای من متوقف شود
مراقب باش برای لحظهای هم که شده مرا به دست فراموشی نسپاری
رسایل علی ما ترسل شمالک
وانه المحتاج بالشرجی شمالک
چنت تذکرنی کلوکتک شمالک
حتی ابمسج ما تنشد علیهچه شده که برای من پیغامی ارسال نمیکنی و سراغم را نمیگیری
منی که محتاج یک نسیم گرم شمالی از سمت تو هستم.
همیشه به یاد من بودی، چه اتفاقی رخ داده است.
که حتی با ارسال یک پیغام نیز حال من را نمیپرسی
عندما یحب الرجل المرأة بصمت ..
یخسر کل شیء حتى هی…
وعندما تحب المرأة الرجل بصوت..
تخسر کل شیء حتى هو!
ففی الحب الصمت جریمة الرجل
والصوت جریمة المرأة…
ترجمه فارسی
آنگاه که مرد به زبان نمیآورد زن را دوست دارد
همه چیز را از دست میدهد، حتی آن زن را…
و آنگاه که زن به زبان میآورد مرد را دوست دارد
همه چیز را از دست میدهد، حتی آن مرد را…
در عشق
سکوت جنایت مرد است
و حرف زدن، جنایت زن…
یه محبوب العشگ موکلمه تنگال
ولا کلمت احبک سهله عدنه
های ناس حبهه بس بل اوجوه
واحنه بل گلب خضر عشگنهترجمه فارسی
ای کسی که دوستت دارم، عشق را نمیتوان بیان کرد
و این که بگویم دوستت دارم برای من آسان نیست
مردم به ظاهر عاشق هستند
اما عشق من درون قلبم جوانه زده است
کنت احبک فترة
الیوم احلم بک
وغدا
ترجمه فارسی شعر
عشق قهقرایی
زمانی دوستت داشتم
امروز خوابت را می بینم
فردا
ترا ،
شعری خواهم نوشت بر دیوارهای غار
اشعار عاشقانه عربی
فی أی غرف بیتک تقع صور حبیباتک
لأعلق لهن الأزهار و زینات العید؟
اعذرنی… حبی لک غیر متحضر
یجهل الغیرة و شهیة التملک…
انه عفوی… بدائی.. ساذج… بسیط کالمطر
ینخرط فی قبیلة عشقک
دونما طقوس و مراسیم
أو اوسمة او فواتیر او دموع…
لو تغیب انغام حسک
لو تطول ایام بعدک
لا تضن انساک لحظه
ولا یقل مقدار حبکترجمه شعر عربی عاشقانه
در صورتی که آهنگ صدایت وجود نداشته باشد
در صورتی که روزهایی که نیستی طولانی شود
حتی تصورش را هم نکن که برای لحظهای فراموشت کنم
یا این که عشقم نسبت به تو کاهش پیدا کند.
لا تسأل ما هي أخباري
لا شيءَ مهم إلا أنت
فإنك أحلى اخباري
لا شيء مهم إلا أنت
وكنوزُ الدنيا من بعدِك
ذرّات غُبارِ
لا تسأل ما هي أخباري
أنا منذ عرفتك لا أتذكر
حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار
لا أتذكر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار
يا قدراً يسكنُ روحَ الروحِ ويرسمُ شكلَ الوقتِ
ويغزلُ بالحبِ نهاري
لا تسأل ما هي اخباري
وكنوزُ الدنيا من بعدك
ذرّات غُبارِ
ترجمه فارسی:
از من نپرس «چه خبر؟»
جز تو چیزی مهم نیست
چون تو شیرین ترین خبرم هستی
و گنجینه های دنیا بعد از تو
ذرات غبارند
از وقتی تو را شناختم
رؤیای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم
صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم
ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی
و روزم را با تار و پود عشق می بافی
از من نپرس که «چه خبر؟»
شاعر: سعاد الصباح
عکس نوشته عاشقانه از اشعار عربی
انه ما بچانی دهری
آنه من حبک بچیت
چان مگفول باب گلبی
وانته من یا باب اجیت؟
ترجمه فارسی شعر
زمانه نتوانست اشک را مهمان چشمهایم کند
آنچه من برایش اشک ریختم عشق تو بود
درب قلب من بسته بود
تو از کدام در وارد شدی؟
إني خيرتك فاختاري
من فرصت انتخاب کردن را به تو دادم , پس انتخاب کن
ما بين الموت على صدري
بین مرگ در آغوش من
او فوق دفاتر اشعاري
یا مرگ بر روی دفترهای شعرم
اختاري الحب اواللا حب
انتخاب کن , زندگی همراه با عشق یا زندگی بدون عشق
فجبن الا تختاري
که عدم انتخاب تو دلیلی بر هراس تو می باشد
لا توجد منطقة وسطى
هیچ حد میانی وجود دارد
ما بين الجنة والنار
بین بهشت و آتش دوزخ
ارمي اوراقك كاملة
تمام کاغذهایت را بر زمین پرتاب کن
وسأرضى عن أي قراري
و من به هر تصمیمی که تو بگیری راضی خواهم بود
قولي , انفعلي , انفجري
حرفی بزن , واکنشی نشان بده , طغیان کن
لا تقفي مثل المسمار
همچون میخی که در اعماق زمین فرو رفته است نایست
لا يمكن أن ابقى ابدا
هرگز امکان ندارد که من همیشه
كالقشة تحت الأمطاري
همچون گیاهی ناچیز در زیر قطره های باران باقی بمانم
مرهقة ها أنت وخائفة
تو پریشان هستی و وجودت را ترس فرا گرفته است
وطويل جدا مشـواري
درحالیکه مسیر من بسیار طولانی می باشد
غوصي في البحر أو ابتعدي
یا در اعماق دریا فرو برو و یا اینکه منصرف و دور شو
لا بحر من غير دواري
هیچ دریایی بدون آشفتگی و سرگیجگی وجود ندارد
الحب مواجهة كبرى
عشق , رویا رویی عظیمی است
إبحار ضد التياري
و همچون حرکت برخلاف جريان دریا می باشد
صيب وعذاب ودموع
سرشار از سختی و درد و رنج و اشک است
ورحيل بين الأقماري
همچون هجرتی در آسمان و در بین کواکب است
يقتلني جبنكِ
ترس تو باعث نابود کردن من است
تتسلى من خلف ستار
هر از چند گاه , نگاه دزدانه ای از پشت پرده می اندازی
إني لا اؤمن في حب
من به آن عشقی ایمان ندارم که
لا يحمل نزف الثوار
که همراه با خروشیدن انقلابیان نباشد
لا يضرب مثل الإعصار
و همچون طوفانی همه جا را در هم نکوبد
لا يكسر كل الأسوار
و همه دیوارها را درهم نشکند
آه لو حبكِ يبلعني مثل الإعصار
آه که ای کاش عشق تو , همچون گردبادی من را در خود فرو می برد
إني خيرتك فاختاري
و من قدرت انتخاب را به تو دادم , پس برگزین
دامك إنت الـلي رحـلـت وكـيف
و تا زمانيکه تو هجرت کرده اي من چگونه
باصبر على الـبعاد وكـيف بـنـثـر ها لـورود
چگونه مي توانم اين دوري تو را تحمل کنم و چگونه اين گلها را بدون تو پرپر کنم
ما وعـدت إنـك تـقـا سمـني المحبـة
مگر اين تو نبودي که با من پيمان بستي که در مهرباني با من سهيم باشي
وتـبـقى لي حب ولـدروبي دلـيـل
و عشق من باقي بماني و بهانه اي براي راه زندگي من باشي
بس حسـافة الـبعـد كان أقـرب وأرحم
وليکن افسوس که جدايي براي تو آسان تر و دلپذيرتر بود
حسبي الله وحده ونعم الوكيل
خدا برای من کافی است و او بهترین وکیل برای من است.
روح أنا راضي بغـيـابك يا حياتي
وجود من به اين دوري قانع مي باشد اي هستي من
هـذي قسمة لي وهـذي لي نصيب
اين سهم من از روزگار و تقدير من مي باشد
كنت شمعة تطـوي وتشـرق حياتي
تو همچون شمعي بودي که باعث طلوع عشق در زندگيم گشتي
إنطـفـيـت ورحت في وقت المغـيـب
وليکن خاموش شدي و به دوردستها سفر کردي
«لا یستقیم العالم، إلا برأس مائل علی کتف من نحب.»
جهان استوار نمیماند،
مگر با سری خمیده بر روی شانهی کسی که دوستش داریم.♦ سوزان علیوان ♦
مذ أحببتک..
صار العالمُ أجملَ ممّا کان!
الوردُ ینام علی کتفی!
والشّمس تدور علی کفّی!
و اللیلُ، جداول من ألحان!از آن دم که دوستت داشتم..
جهان، از آنچه بود، قشنگتر شد!
گلها روی شانههایم به خواب میروند!
خورشید بر کف دستانم میچرخد!
و شب، جویبارهایی از نواهاست!♦ عبدالقادر مکاریا ♦
مذ أحببتك
صار العالمُ أجملَ ممّا كان
الوردُ ينام على كتفي
والشّمس تدور على كفّي
و الليلُ، جداول من ألحان
از آن دم که دوستت داشتم
جهان، از آنچه بود، قشنگتر شد
گلها روی شانههایم به خواب میروند
خورشید بر کف دستانم میچرخد
و شب، جویبارهایی از نواهاست
♦ عبدالقادر مكاريا ♦
كأنَّ حياتنا
حِصَصٌ من الصحراء
مُخْتَلفٌ عليها بين آلهة العِقار
و نحن جيرانُ الغبار الغابرونَگویی زندگی ما
تکه بیابانهایی است
که صاحبان زمین بر سر آن جدال میکنند
در حالی که ما، همسایه غبارِ گذشتگانِ خود هستیم♦ محمود درویش ♦
حُزنکَ لا یُلام، أنا لو کنتُ حزنًا لتمنّیتُ أن أسکنَ صدرَک
اندوهت را ملامتی نیست،
من هم اگر اندوه بودم
آرزو داشتم در سینهات بنشینم.♦ هبة هاجر ♦