پیام ادبی در مورد ماه و آسمان با مجموعه ای از اشعار و پیام های درباره آسمان شب در سال ۱۴۰۳
در این مطلب از سایت سرگرمی روز
پیام ادبی در مورد ماه و آسمان با مجموعه ای از اشعار و پیام های درباره آسمان شب برای شما گردآوری کرده ایم. امیدواریم لذت ببرید. در ادامه همراه ما باشید.
پیام، پیام های و اشعار ادبی قشنگ در مورد ماه و آسمان شب و روز را در این مطلب سرگرمی روز آماده کرده ایم.
پیام و شعر ادبی در مورد ماه و آسمان
جا مانده
رد نگاهم
بر ماه ِ برکه ی آرزوها…
دلم گرفته از این روزهای تکراری
از این شب های دلتنگ بی قراری
ماه آسمان پیدا و ماه من اما نهان
آه از این شب های مهتابی و درد بی امان
تو زندگیم شدم مثل ماهی که تو آسمونه و نوری از خودش نداره. در واقع این خورشیده که از نور خودش به اون میبخشه. تو برای من حکم خورشید زندگیم رو داری.
کنارت یک جهان شعرم
شبم
شوقم
شورم
یک جهان
آسمانم!
بال و پرم
پروازم
یک جهان می خندم
می رقصم
کنارت یک جهان مال من است
شب!!
ماه و ستارهها؛
دست در دست هم؛
از جانب چشمانت
با نسیم همره میشوند و
با عطرِ لبانت یواشکی بوسهای
بر پیشانیم
مینشانند……
راه ها باز است
آفتاب می تابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنه ای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینه ی آسمان چسبانده اند.
بیپرده بگویم
دلم میخواهد از پشت این پرده بپرسم
مگر مردهی ماه را به خانه آوردهاند
که این همه غمگین به آسمان نگاه میکنید؟!
اما میترسم
من از اعتماد برهنه به آسمان میترسم.
عجیب است
میان این همه شدآمدِ عادی
من از هر سوی این صفوف آشنا که نگاه میکنم
فقط رخسار خستهی مردگان خویش را میشناسم!
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
حتّا قطرهی اشکی هم نریخت زن
یکراست رفت سراغ بند رخت و
ژاکتش را برداشت و
رفت
انگار دست دراز کرده باشد و
ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد
شعر شب عاشقانه
کمی
عمیق تر نگاهم کن
مثل مهتاب
زل بزن توی چشم هایم
و قشنگ ترین
اتفاق شب هایم باش
از سر کشته خود میگذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد
جات توی قلب منه…
تو ماه و ستاره ی من نیستی
تو تمام کهکشان منی……
بگذار با تو بیایم
چه مهتابی است امشب!
چه مهربان است ماه،
احدی پی نخواهد برد
که موهایم خاکستری شدهاند.
ماه، از نو، آن رنگ طلا میزند.
و تو به آن پی نخواهی برد.
بگذار با تو بیایم.
ماه که میتابد، در خانه،
سایهها درازتر میشوند،
دستهایی ناپیدا،
پردهها را کنار میزنند،
انگشتِ رنگباختهای بر غبار روی پیانو
کلماتی از یاد رفته را مینگارد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
شعر و پیام ادبی ماه و آسمان
ماه
پشت پرده های ابر
می گرید
آه
چه تنهاست
ماه
حوض بی کاشی ام بدون ِ ماه
حوض بی ماهی ام پر از ای کاش ↓
بود اگرچه شبیه رویا بود
خفه شد شهری از نبودن هاش
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار میآورد
فروغ ماه میدیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار میآورد
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
شاید که زمین معلق است در هوا،
نمیدانم من.
شاید ستارهها
برشهای کاغذی کوچکی هستند
که قیچی غول پیکری بریده باشدشان،
نمیدانم من.
شاید که ماه اشکی ست در آسمان،
نمیدانم من.
و شاید خداوند آواییست ژرف،
که ناشنوایی شنیده باشدش،
من نمیدانم.
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
حدس میزنم که هوا روشنتر خواهد شد
مردم، آسوده
آسمان، آبی
ماه بیخیال و
ستاره به خواب
و من که باز با همین سیگار لعنتی
راه خود را خواهم رفت
توی آسمون من
دو تا ماه وجود داره
یک ماه همونیه که هر شب تو آسمون می بینیمش
و یکی هم تویی هستی که هر روز می بینمش
ماه آسمان باید جلوی تو سر تعظیم فرود بیاورد. تو در قشنگیی و خاص بودن نظیر نداری. چهره تو چنان می درخشد که نور ماه به آن نمی رسد. اگر بخواهند از من بپرسند که میان ماه و چهره معشوق کدام یک را برمیگزنی من قطعا چهره تو را انتخاب میکردم. چهره تو حتی نورانی تر از ماه است و من وقتی به آن می نگرم نورش تمام وجودم را در بر میگیرد و با آن می توانم هر حس بد و ناراحت کننده ای را در وجودم بکشم و از بین ببرم.
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
حالا این همه چشمه، این همه رود
اصلا این همه آسمان بلند
تعجب میکنم
ماه قشنگ این شب پردهپوش
چرا گذاشته آمده صاف
پشت پنجرهی تو
انگار دارد
خیره به خوابِ چیزی از باورِ زندگی
نگاه میکند،
به گمانم باید اتفاق تازهای افتاده باشد
بیا و با تابش ماه نگاهت
شب هایم را از تاریکی
رها کن و جانم را… به نور نگاهت پیوند بزن….
یلدا را با یکی مثل تو می خواهم
وگرنه بلندی و کوتاهی شب هایش
بیخ ریش ماه های دیگر …!
ماهو که داشته باشی
دیگه دنبال ستاره ها نیستی…
شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوس ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
من هرشب ،
خواب ِتو را ،
در آغوش می گیرم!
در قطاری که
مسیرش
به ماه می رسد !…
امشب ، گرسنگان زمین ، قرص ماه را
از سفرهی سخاوت دریا ربودهاند
اما ، نسیم مست
در لحظهی تکاندن این سفرهی فراخ
تصویر تابناک هزاران ستاره را
چون خردههای نان
بر ماهیان خرد و کلان هدیه کرده است
از این همه ماه
که در آسمانت ریخته است
مگر که سه آفتاب به هم فشرده
از پس قشنگیی هایت برآیند
به ماه می مانی
در برکه نزدیک و
در آسمان دور
تا چشم کار میکند
تو را نمیبینم.
از نشانهایی که دادهاند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
دلم گرفته از این روزهای تکراری
از این شب های دلتنگ بی قراری
ماه آسمان پیدا و ماه من اما نهان
آه از این شب های مهتابی و درد بی امان
ماه من!
من دوست داشتم که هنوز،اردیبهشت نگاه تو
بالای سر این سرزمین سبز باشد
اما هرچه آسمان را نگاه می کنم
بغضم بیشتر می شود
من به دنبال قرص ماهت
همیشه آسمان را جستجو می کنم
تا دلم به رسیدن
به آن سوی آسمان دلت گرم شود
در کنج چشمانم
چقدر ماه
دیدنی ست…