پیام روز برفی و پیام های ادبی و احساسی در مورد برف زمستانی در سال ۱۴۰۳
در این مطلب از سایت سرگرمی روز
پیام روز برفی و پیام های ادبی و احساسی در مورد برف زمستانی برای شما گردآوری کرده ایم. امیدواریم لذت ببرید. در ادامه همراه ما باشید.
پیام و پیام های روز برفی
بـه شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
بـه چـه دل خوش کرده ای ؟
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی؟
قرار بود برفى بیاید و مرا با خود ببرد
قرار بود برفى بیاید و مـن
چترم را بردارم
بزنم بـه برف
تکه های روحم را
با ان ببارم
و گم شوم
زمستان از نیمه گذشته و
خبری از آن برف نیست
پس مـن کجا گم شوم؟ چگونه؟
باز هم زمستان دیگری در راه اسـت
و باز هم چـه بی تابم
برای شنیدن قصّه های گرم تـو
کنار آتش بخاری
با یک فنجان چای خوش عطر
چه سرد است این زمستان بی رحم
ای خورشیده من
در من طلوع کن
جسم خسته ی مرا که یخ زده است
از گرمای وجودت آب کن
بیا که این زمستان بی تو
مرا در آغوش مرگ می کشد
تو در برف
مهم نیست خیابان باشد
یا جنون باشد و یک عمر بیابان باشد
چه کسی گفته زمستان خدا قشنگ نیست
دوست دارم همه ی سال زمستان باشد
من سالهایِ عمرم را
زمستان به زمستان می شمرم
و فهمیدهام برایِ ساختنِ آدم برفی
یک دلگرمی کافی بود ..
یک دلگرمی شبیه شعلهای کوچک
که اجاقی کور را روشن میکند!
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمینات
از بازیهای کودکانهام مترس همیشه آرزو داشتهام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف میسوزد
باز هم زمستان رسید
یک فصل سرد رؤیایی در کنار تـو
فصل درست کردن آدم برفی های بانمک
فصل دویدن و سر خوردن و برف بازی های کودکانه
و فصل نوشیدن یک فنجان چای گرم
و نگاه کردن در چشم های عاشق تـو
خداوندا تـو را سپاس
بخاطر اینهمـه قشنگیی
و این هـمه عشق
پیام های برف زمستانی
نگاه کن که چـه برفی میبارد
شاید حقیقت ان دو دست جوان بود
ان دو دست جوان
که زیر بارش یک ریز برف مدفون شد
و سال دیگر
وقتی بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبک بار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار
و رفتهای و راه ها را برف پوشانده اسـت،
باید بـه کومه کلمات خودم برگردم
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود
و مـن، هـمه، هرچه، هر چـه که هست،
همـه مـا فقط حسرت بیپایان یک اتفاق سادهایم
که جهان را بیجهت جور عجیبی جدی گرفته ایم
بگذار اینجا یک ستاره بگذارم، حرفم ادامه دارد
مـن انتظار نداشتم
با این برف محض
رو بـه رو شوم
مـن انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو بـه رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی ها
بـه مـا اعلام میکنند
این عشق محض
در ان
برف محض آب میشود
بیا عشق مـن
بیا تا قدمهای گرمت برف ها را آب کند
بیا تا چشمه ها بجوشند
بیا تا رودها دوباره جاری شوند
و درختان دوباره تن پوش سبز در بر کنند
بیا که این دل بی قرار مـن
دیگر سرمای نبودنت را تاب ندارد
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
خدا قشنگست
این را در دانه دانه های برف می بینم
برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد.
زمین مغرور شد که سفید است، پاک است چون دل خدا…
و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد کرد
عشق یعنی شنیدن پیش بینی هواشناسی که می گوید طوفان زمستانی در راه است و تو بتوانی آن روز را در رختخواب و کنار معشوقت بگذرانی
زمستان
فصل با طراوت
و قشنگی است
کم تر از بهار نیست
فصل سرد و ساده
با چهره ی گشاده
فصل مهربانی
با انگیزه ی سرشار
ما سردی های زمستان را
با نفس های گرم تو
بهار خواهیم کرد…
زمستان فصل خواهش است
فصل جوشش است
کم تر از بهار نیست. …
اشک هایم که سرازیر می شوند
دیر نمی پاید که قندیل میبندند
عجب سرد است هوای نبودنت …
قول داده بودی
با اولین برف بـه خیابان برویم
و آدم برفی رویایی مان را بسازیم
امروز برف آمد
اما
چطور انتظار کسیکه نیست را بکشم
هویج را در سوپ ریختم
دکمه ها را بـه لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دوتکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
سردی روز قرار را
حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم…
گاهی قبل از مرگ تمام می شوی…
و قبل از پایانِ قصه
بی صبرانه بـه سرانجامِ خود نزدیک میشوی….
قبل از عاشقی…ویران
قبل از باران….خیس
و قبل از برف….یک آدم برفی میشوی…
چهمیتوان کرد وقتی
پس از ساعتها نواختن ،گاهی…
شنیده نمیشی!
برای من زمستانی را آرزو کن که کوچه هایش پربرف باشد
مردمانش ساده
و خانه هایش گرم و بی ریا . . .
بــــــــــــــــــرفــــــــــــــــــــــــــــــــ
در دیدگانِ چشمانِ مردم می رقصد و پاکی اش را به رخمان میکشد…
صبح سرِحال تر از همیشه پرده را با وَلَع کنار زدم و با لذت به تماشایِ برف ایستادم…
تو دلم : خــدایـــــا شکرت…. چه زود جوابمو دادی…شرمندتم….
همین دیشب بود که گله میکردم از نباریدنِ برف…
ببااااااااار… با غرور ببااااااار…
لحظه هاتون سفید مثلِ برف
دنبال من می گردی و حاصل ندارد !
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد !
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد !
اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم اگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب باممان می نشستی اگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی، می شکستی