متن های عمیق گنگ فوق العاده از فیلم پدرخوانده!
وقتی حرف از شاهکار میشود؛ نام پدرخوانده به عنوان یک شاهکار سینمایی شناخته میشود. اثری جدی، گنگ و فوقالعاده با تمام بازیگران درست و حسابی سینما که میشود از این میان به مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز گان و … اشاره کرد. در ادامه همراه سایت بزرگ روزانه باشید تا نگاهی بر بهترین و خفنترین دیالوگهای این فیلم داشته باشیم.
داستان فیلم پدر خوانده درباره چیست؟
پدرخوانده ” دون ویتو کورلئونه ” رئیس خانواده مافیای کورلئونه در نیویورک است، مرد قدرتمندی که با دوستانش مهربان و با دشمنان خشن رفتار میکند. در روز عروسی دخترش، پسر کوچک او مایکل کورلئونه از خدمت در جنگ جهانی دوم باز میگردد و به نظر میرسد که مایکل علاقهای به شغل خانوادگیاش نداشته باشد.
یکی از رقیبان دون کورلئونه برای فروش مواد مخدر به نفوذ او نیاز دارد و وقتی که او از این کار سرباز میزند، درگیریهایی به وجود می آید که…
دیالوگهایی از فیلم پدرخوانده
فردو: مایک! تو نمیتونی به لاسوگاس بیای و با مردی مثل مو گرین اینطوری صحبت کنی!
مایک: فردو! تو برادر بزرگتر منی و من دوستت دارم. اما هیچ وقت در مقابل خانوادهات، طرف کس دیگهای رو نگیر. هیچ وقت!
من به کسایی که حقیقت رو بهم میگن احترام میذارم، فرقی نمیکنه چقدر سخت باشه. (مایکل کورلئونه- آل پاچینو)
من از خدا یک دوچرخه میخواستم، بعد فهمیدم خدا اینجوری کار نمیکنه. پس یک دوچرخه دزدیم و از خدا خواستم منو ببخشه. (مایکل کورلئونه- آل پاچینو)
هرگز اجازه نده بقیه بدونن به چی فکر میکنی. (مایکل کورلئونه- آل پاچینو)
مایکل (آل پاچینو): پدرم پیشنهادی بهش داد که نتونه رد کنه.
کی آدامز: چه پیشنهادی؟
مایکل: بهش گفت یا باید امضاش پای ورقه باشه یا مغزش!
مایکل: کی تو چه انتظاری از من داری؟ انتظار داری بزارم بری؟ انتظار داری بزارم بچههام رو از من بگیری؟ مگه من رو نمیشناسی؟ مگه نمیدونی این کار غیر ممکنه و من از تمام قدرتم استفاده میکنم تا چنین اتفاقی نیفته؟
مایکل: پدرم با هیچ مرد قدرتمند دیگهای فرق نداشت، هر آدمی با هر قدرتی، مثل رئیس جمهور یا سناتور.
کی آدامز: میدونی چقدر احمقانه حرف میزنی مایکل؟ رئیس جمهورا و سناتورا آدم نمیکشن.
مایکل: اوه! چه کسی آدم نمیکشه کی؟
مایکل: اگه مسئله مهمی توی این زندگی وجود داشته باشه، اگه تاریخ چیزی بهمون یاد داده باشه، اینه که میتونی هر کسی را بکشی.
تام: تو متوجه نیستی. پدر برای تو نقشههایی داره. بارها او و من درباره آینده تو صحبت کردیم.
مایکل (آل پاچینو): با پدر درباره آینده من حرف زدین؟… آینده من!
تام: مایکی. او آرزوهای بزرگی برای تو داره.
مایکل: من نقشههای خودم رو برای آیندهام دارم.
مایکل (آل پاچینو): دوستی و پول، مثل آب و روغنه.
مایکل (آل پاچینو): وینچنزو. وقتی بخوان بیان سراغت، میرن سراغ چیزی که دوست داری.
کی: حالا که آدم محترمی شدی، از همیشه خطرناکتری! در واقع تو رو وقتی یه مافیایی عادی بودی، ترجیح میدادم.
وینسنت: دوست دارم جوئی زازا رو برای یه سواری بیارم تو این هلیکوپتر و بندازمش پایین!
مایکل: جوئی زازا هیچی نیست. اون یه زورگوی کوچیکه. بلوف میزنه و تهدید میکنه. اون هیچی نیست. از یه مایل دورتر میتونی ببینیش که داره میاد.
وینسنت: باید بکشیمش. قبل از این که…
مایکل: نه!… هرگز از دشمنانت متنفر نباش. تو قضاوتت تأثیر میذاره.
هریسون: موضوع جدیه، مایکل. آدم ما تو واتیکان خبر از توطئهای علیه پاپ داده.
مایکل (آل پاچینو): یعنی قراره سکته قلبی کنه؟!
مایکل (آل پاچینو): سیاست و جنایت، هر دو یک چیز هستند.
مایکل (آل پاچینو): وقتی جانی اول راه بود، یه قرارداد شخصی با رهبر یه گروه بزرگ موسیقی امضا کرد. و وقتی کارش بهتر و بهتر شد، میخواست از اونجا بیرون بیاد. جانی پسرخونده پدر منه. پدرم رفت تا این رهبر گروه رو ببینه و یه پیشنهاد ده هزار دلاری برای فسخ قرارداد با جانی داد. ولی رهبر گروه جواب رد داد. پس روز بعد پدرم رفت تا اون رو ببینه. اما این بار به همراه لوکا براتسی. در عرض یک ساعت، اون یه قرارداد ترخیص رو با یه چک تضمینی 1000 دلاری امضا کرد.
کی: چطور این کار رو کرد؟
مایکل: بهش پیشنهادی داد که نمیتونست رد کنه.
کی: چه پیشنهادی؟
مایکل: لوکا براتسی یه اسلحه به طرف سرش نشونه گرفت و پدرم گفت یا مغزش میاد پای قرارداد و یا امضاش!… این داستان حقیقت داره. این خانواده منه، کی. ربطی به من نداره.
هایمن راث: مهم اینه که حالت خوبه. سلامتی مهمترین چیزه. مهمتر از موفقیت، مهمتر از پول، مهمتر از قدرت.
مایکل (آل پاچینو): من همیشه ازت مراقبت کردم، فردو.
فردو: از من مراقبت کردی؟ تو برادر کوچیک من هستی. تو از من مراقبت کردی؟ «بفرست فردو این کارو بکنه. بفرست فردو اون کارو بکنه. بذار فردو یه جایی حواسش به کلوپ شبانه میکیماوس باشه. بفرست فردو یکی رو از فرودگاه بیاره». من برادر بزرگترت هستم. اما حقم خورده شده.
مایکل: این چیزی بود که پدر میخواست.
فردو: این چیزی نبود که من میخواستم.
مایکل (آل پاچینو): ببین. همه آدمهای اطراف ما کاسبند. وفاداری اونا بستگی به این داره. یه چیزی از پدرم یاد گرفتم. این که سعی کن طوری فکر کنی که آدمهای اطرافت فکر میکنن. بر این اساس، هر چیزی ممکنه.
مایکل (آل پاچینو): پدرم خیلی چیزا رو تو همین اتاق یاد داد. یادم داد: «به دوستانت نزدیک باش؛ به دشمنانت نزدیکتر».
مایکل (آل پاچینو): ازت میخوام اونجا بمونی. باشه؟ فقط به من نگو که بیگناهی. چون به شعورم توهین میشه و این منو خیلی عصبانی میکنه.
مایکل (آل پاچینو): امروز ماجرای جالبی رو دیدم. یه شورشی که توسط پلیس نظامی دستگیر شده بود، به جای این که جون خودش رو حفظ کنه، یه نارنجک رو تو ژاکتش منفجر کرد. او خودش رو کشت و فرمانده رو هم با خودش برد.
جانی اُلا: اون شورشیها دیوانهان.
مایکل: ممکنه اینطوری باشه. اما به نظرم اومد که سربازها برای جنگیدن پول میگیرن، ولی شورشیا نه.
هایمن راث: منظورت چیه؟
مایکل: شورشیا میتونن پیروز شن.
من یک اخلاق بدی دارم که روی بچههام به شکلی وسواسگونه ای حساسم و لوس بارشون آوردم، مثلا وقتی باید گوش بدند، حرف میزنن. (دون ویتو کورلئونه- مارلون براندو)
من بیشتر از هر کلاس درسی تو خیابونها یاد گرفتم. (دون ویتو کورلئونه- مارلون براندو)
انتقام، غذایی که بهتره سرد سرو بشه. (مارلون براندو)
دون کورلئونه (مارلون براندو): دوستی همه چیزه، دوستی فراتر از استعداد، از حکومت مهمتره. تقریبا به اندازه خانواده مهمه.
پشت هر اقبال موفقی یک جرم وجود دارد. (مارلون براندو)
یک دوست باید همیشه برتریهای تو رو دست کم بگیره و یک دشمن باید خطاهای تو رو دست بالا بگیره. (مارلون براندو)
ایتالیاییها یک ضرب المثل دارند که میگوید جهان جای سختی است و یک مرد باید دو تا پدر داشته باشد که پشت سرش باشند، برای همین همه پدرخوانده دارند.
مارلون براندو: “همیشه سعی کردم عروسک خیمه شب باز نباشم؛ بلکه سرنخ عروسک ها رو در دست داشته باشم”.
جانی: «پدرخوانده نمیدونم دیگه چیکار کنم…»
ویتو (مارلون براندو):«(با عصبانیت) اقلاً مثل یه مرد رفتار کن. چه مرگت شده؟ اینجوری میخوای هنرپیشه معروف هالیوود بشی؟ با گریه کردن مثل زنها؟! (با تمسخر: چیکار میتونم بکنم؟ چیکار باید بکنم؟) این مزخرفات چیه؟ خجالت داره… وقت صرف خانوادهات میکنی؟»
جانی:«البته که میکنم…»
ویتو: «خوبه. چون مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه، هرگز نمیتونه یه مرد واقعی باشه… برو به خودت برس، غذا بخور، استراحت کن و تا یک ماه دیگه هم همین آقای رئیس استودیو اون نقش دلخواهت رو بهت میده!»
جانی: «تا اون موقع خیلی دیر شده. فیلمبرداری تا یک هفته دیگه شروع میشه.»
ویتو: «بهش پیشنهادی میدم که نتونه رد کنه.»
به من نگو اونا پشت من چی گفتن، بگو چرا پیش تو انقدر راحت بودن که درباره من حرف بزنن. (مارلون براندون)
آدمای بزرگ، بزرگ به دنیا نیومدن، بزرگ پرورش یافتند. (مارلون براندو)
ویتو (مارلون براندو): وقت صرف خانوادَت میکنی؟
جانی فانتین: البته که میکنم.
ویتو: خوبه. چون مردی که وقت صرف خانوادَش نمیکنه، هیچ وقت نمیتونه یه مرد واقعی باشه.
ویتو (مارلون براندو): تمام عمرم تلاش کردم که بیتوجه نباشم. زنها و بچهها میتونن بیدقت باشن، ولی مردها نه!
سانی: اونا باید سولاتزو رو به من تحویل بدن.
تام: این مسأله کاریه. مسأله شخصی نیست.
سانی: اونا به پدرم شلیک کردن.
تام: حتی اون حرکت هم کاری بود، نه شخصی.
قوی کسی است که نه منتظر میماند خوشبختش کنند و نه اجازه میدهد بدبختش کنند. (مارلون براندو)